همه دوست دارند که به بهشت بروند
اما کسی دوست ندارد بمیرد
بهشت رفتن جرات مردن می خواد...
و شهدا چه زیبا تفسیر کردند جرات را...
همه دوست دارند که به بهشت بروند
اما کسی دوست ندارد بمیرد
بهشت رفتن جرات مردن می خواد...
و شهدا چه زیبا تفسیر کردند جرات را...
برادرم ، من در این گرمای تابستان چادر سر میکنم ، سخت است ولی تنها 3 ماه است ، چادر آزادی حرکت و دستانم را می گیرد ، سخت است ولی نه زیاد،
چادر سر کردن مسئولیت می آورد و انتظار ، ولی تمام اینها سخت تر از کار تو نیست ، سخت تر از کار تو نیست که باید در تمام طول سال سر به زیر راه بروی و از میان شیاطین متحرک کوچه ها و خیابان ها، از میان بانوانی که نتوانسته اند خودنماییشان را کنترل کنند ، سالم رد شوی ،
از تو سخت تر نیست که همیشه باید مراقب خودت باشی وقتی می خواهی بیرون بروی یا فیلمی ببینی یا به اینترنت وصل شوی ، زیرا شیاطین برایت کمین کرده اند . از تو سخت تر نیست که در این هجوم بی مهابای وسوسه های دلفریب و پلیدی های نا جوانمردانه باید پاک باقی بمانی.
و خداوند مرد را قوی آفرید زیرا وظیفه ات بسی سنگین تر است و اگر در این آزمون ها پیروز شدی ،مردی خدایی میشوی!
منبع:وبلاگ زینت زن=حفظ حجاب
چرا باید چادر سر کنم .دست و پایمو تنگ میکنه.خستم می کنه.وقتی چادر سر می کنم نگرانم که از سرم بیفته,گرمم می شه,آخه چرا باید چادر سر کنم.اصلا مگه نمیگن رنگ مشکی مکروهه؟ مگه فقط حجاب چادره و...
این ها گفته های دوستم هلیا بود که همش توی گوشم زمزمه می کرد.من به چادر علاقه داشتم ولیکن با این حرف ها کم کم داشت مهر حجاب از دلم میرفت.اصلا داشتم به این فکر می افتادم که کی راست میگه و کی دروغ !
هلیا میگفت....
زنی که وقتی توی عملیات والفجر یک در منطقه فکه دشمن بعثی لعین، منطقه را زیر آتش بمباران شیمیایی میگیرد ماسکش را از صورت بر میدارد و بر صورت مجروحی که در حال مداوایش است میگذارد تا شیمیاییشدن را به جان بخرد، اما جان انسان دیگری را نجات بدهد … حالا هم امروز خودش با عوارض دردناک « گاز خردل شیمیایی» دست و پنجه نرم میکند، اما هیچ ادعایی ندارد … میگوید: « از کسی هم انتظار ندارم. وظیفه ای بوده که انجام دادم» …
آنقدر خاطره برای گفتن دارد که اگر روزی بالاخره وزارت ارشاد از خواب گنجشکیاش بیدار شود و ناگفتههای او را به دست چاپ بسپارد، بسیاری از زوایای پنهان جنگ برای من و تو که آن روزها را یا ندیدهایم یا اگر دیدهایم، کمتر به خاطر داریم؛ آشکار شود …
به یقین زنی که هم امدادگر بوده، هم تکتیرانداز و هم آرپیچیزن و روزگاری را در کنار شهیدی بزرگوار چون شهید حاج محمد ابراهیم همت برای دفاع از این دین و سرزمینش جنگیده، خیلی چیزها برای گفتن دارد؛ اما نمیدانم چرا وزارت ارشاد بعد از این همه مصاحبهای که با او کردهاند، باز هم در چاپ خاطراتش تعلل میورزند …
نمیدانم من جای او بودم، چه میکردم؟ … فقط میدانم او خیلی بزرگ است، بزرگتر اینکه بتوانم درکش کنم. از او برایت گفتن این بار، او که شهید زنده دیگری است در میانمان … بنشین و فکر کن. خودت را برای لحظهای بگذار جای او؛ جای او؛ جای آمنه وهاب زاده … ببین اگر تو، او بودی؛ با شرایطی که دارد، چه میکردی؟ …
هر چند روی این تخت
چشم انتظار مانده است
اما برای رفتن
او بی قرار مانده است
هر روز در گلویش
آواز رود جاریست
حتی هوای خانه
با نام او بهاری ست
هر روز می نویسد
مشق شهادتش را
باید که پاس داریم
ای دوست حرمتش را
(عبد الحسین رحمتی)
جایزه گلدن گلوب می دهد ،" نــــادر" مدونا به
بمب مغناطیسی! " مصطـفـــی " اوباما به
عجب روزگاری این روزها همه هدیه می دهند...
فرقش بین ( این ) و ( آن ) است :فقط و فرق بین این و آن "راهشان" است!
حالا تو تصمیم بگیر:
" جدایی پســــر از پـــدر " هنر می خواهد یا! جدایی نادر از سیمین" "
بچه ها اگر شهر سقوط کرد آنرا دوباره فتح می کنیم ،مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند .
شهید محمد جهان آرا