وب سایت عاشورا

نویسندگان
آخرین نظرات


مسئله ای که پدر محمد بعد از سالیان طولانی زندگی، به آن اشاره می کند و آن را مهمترین عنصر موفقیت خودش می خواند. و می گوید: من به همین خاطر زودتر از سایر افراد خانواده ام ازدواج کردم و مسائل مربوط به نامحرم را رعایت می کردم و زمانی که اطرافیانم به راحتی گناه های اینچنینی را مرتکب می شدند، من خودم را از گزند این گناهان حفظ کردم. و نظرم هم این است که جوان ها زود ازدواج کنند. و بعد از ازدواج هم با روش های متفاوت خودشان را از آسیب های این نوع ارتباطات حفظ کنند.

و مثال جالبی هم می زدند: مثل این می ماند که شما گرسنه هستی، بیرون از خانه یه آبنبات از این طرف می خوری، اونطرف یه بستنی می خوری، یه تیکه نون از این مغازه می خری و می خوری، خب معلومه وقتی میرسی خونه دیگه سیر شدی غذا نمی تونی بخوری!! دقیقا مثل مردی که بیرون از خونه رعایت حریم نامحرم نکند، وقتی وارد خانه می شود، حال ندارد برای همسر خودش و سرد برخورد می کند!

*
این قضیه را در خودم که بررسی می کنم می بینم که خیلی راحت موفق به رعایت این حریم ها شده ام. خیلی راحت تر از اطرافیان و بعضی دوستان و آشنایانم!
با گذاشتن پازل های تربیتی، گزاره های آموزشی و حرف های اساتید و نظریه های روانشناسی به این رسیدم که مهمترین عامل موفقیت خودم در این زمینه نوع رفتار پدر و مادرم بوده است. 



این نکته طلایی در تربیت کودک وجود دارد که:
اگر می خواهید کودکتان را به نحو احسن تربیت کنید، اول باید خودتان را تربیت کنید.
چون به قول یکی از اساتید که خیالمان را راحت کرد از این بابت: بچه های ما بهتر از ما نمی شوند. آینه ی تمام نمای اعمال ما هستند.

و من می بینم و میدیدم که مادرم در درجه اول و پدرم، در برخورد با نامحرم، به شدت رعایت می کردند.
با سنگینی رفتارشان، با جدیتشان، عدم شوخی و خنده شان، کم حرفی شان، با حفظ حریم نگاهشان، حفظ حیا و حجابشان و رعایت حدودشان با نامحرم، این بذر را در وجود من کاشتند که الان اگر بخواهم نیز، نمی توانم با نامحرم احساس راحتی کنم. 
علیرغم میل باطنی خیلی از نامحرمانی که با آنها در رفت و آمد بوده ام در فامیل و دانشگاه و کلاس و مهمانی.
و علیرغم تذکرات موردی بعضی از دوستان و آشنایانم مبنی بر اینکه "تو خیلی داری سخت میگیری دیگه!" یا "این نوع رفتار تو بی احترامی و بی حرمتی به طرف مقابلته!"
چرا که من خودم این نوع برخورد ها را بی احترامی نمی دونم که مثلا با یک نامحرم آدم به یک سلام و تبریک یا تسلیت مناسبتی بسنده کند و حرف را به درازا نکشاند.
اصلا اگر خودم بخواهم هم نمی توانم، حرف را در مواقع نرمال و عادی در مهمانی ها و نشست ها و کلاس ها و ... به درازا بکشانم! برایم مسئله ی غیر عادی ایست!
برایم سخت است.
نمی توانم راحت و ریلکس با خنده و شوخی با نامحرم حرف بزنم، نمی توانم اصلا به قول معروف استعدادش را ندارم که ساعت های متمادی روبروی نامحرمی حضوری بنشینم و گپ و گفت کنم و چشم در چشم نگاهش کنم و از ریزترین و بی ربط ترین مسائل زندگی و خصوصیش بپرسم و در موردشان نظر بدهم و این حرف زدن را کش بدهم و ...
انگار قبح پنهانی دارد که نمی توانم خیلی راحت با نامحرم هم کلام شوم.


واقعا حیا و سنگینی در برخورد با نامحرم از آن چیزهایی است که اگر ملکه ی اعمال و ذهن ما نشده باشد، سخت است تغییر دادنش.
شدنی هست، اما آسانترش آن است که از ابتدای کودکی در ما نهادینه شده باشد.
در پساپرده ی ذهن ما.

*

حالا نیز که بر می گردم به آموزه های دینی و می بینم که رفتارهای من تحسین شده است، می توانم ممنون مادر و پدرم باشم، که باعث شدند یک سری صفات خوب و مثبت در من نهادینه شود از کودکی.

می توانم ممنون مادرم باشم، زمانی که با آشنایان نامحرم انقدر سنگین رفتار کرده بود و انقدر جدی با آنها صحبت کرده بود و موقع خوردن غذا بر سر سفره ای که نامحرم دور آن نشسته ؛ به سختی نشسته بود و روبروی نامحرم ننشسته بود... و حجابش را حفظ کرده بود... بی توجه به اطرافیان، بی توجه به عدم راحتی اش، بی توجه به تیکه ها و تندی رفتار اطرافیانش به خاطر حفظ حجاب...

و از این بابت خوشحالم و خدا رو شکر می کنم که که از ابتدای کودکی عملا آموخته ام : محرم و محرم تر داریم، اما نامحرم و نامحرم تر نداریم!!
و هیچ فرقی بین نامحرمان فامیل و آشنا و دوست با نامحرمان کوچه و خیابان نیست.
آموخته ام که رعایت حیا و حریم در برخورد با نامحرمان، از بحث احترام به آنها جداست.
و اتفاقا می دانم که رعایت حریم من با نامحرم، احترام مضاعف به همسر و خانواده ی آن نامحرم است و این برایم ارزشمندتر است.
ارزشمندتر است که همسر آن نامحرم، در زمان حضور من همزمان با شوهرش، از جانب من احساس امنیت داشته باشد و خیالش راحت باشد که من با شوهرش حرفی ندارم که بزنم و شوخی ای ندارم که بکنم و ....

گرچه مطمئنا رعایت این حریم اول از همه به نفع خودم و خانواده ام و همسر و فرزندم هست و بعد به نفع خانواده ی دیگران.
انشاالله که حنان هم این مسئله برایش حل شده باشد... 

در حسرت شهادت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">