آسمان دلم که ابری میشود؛ بالاتر از جو قلبم ... آذرخش های امید و نگرانی چشم هایم را خیره میکنند ...
قلبم، دستهایش را میگشاید تا کمی از باران عشق درونش را نوازش کند، بتپد.
چشم هایم که بارانی میشوند، زمین خشک ذهنم را آبیاری میکنند و فکرهایم شخم میزند ... زمین بیحاصل ذهنم به زیر کشت باور او می رود ... باوری با ثمره نور ...
دیدگانم افق های بینابین دل و ذهنم هستند ...
خداوندا سپاس ...
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.